اول همه جا سیاهی بود و سیاهی
نه , فقط سیاه بود ایستادمو به سیاه خیره شدم انگار داشت گریه میکرد
اشکش رو سرم سرازیر شد سر تا پامو خیس کرد
سردم شد سردیه نوک انگشتام ماتحتمو قلقک میداد ولی بعد فهمیدم که از سردیه انگشتام نیست یکی داشت منو انگشت میکرد دیدم سیاست
میخواستم کل بکشم ولی یادم رفته بود که لالمو زبونمو نساخته رها کرده بودن
میخواستم خودمو ببینم
چشامو کامل باز کردم با خودم چرخیدم ,سرم دور خورد و دور میخوردم با خودم دورمیزدم
ایستادم
,ولی خودمو ندیدم
خودم کجام
خودم کجاست
انگار حشیشی کنج لبمو بوسیده بود منگ بودم
آها تازه یادم افتاده بود که رو خودم وایسادم, سنگینیمو احساس کردم
رو خودم راه رفتم و راه رفتم تا از سیاه دور شدم
از خوشحالی بی اراده میدویدمو در هوای باز میپریدم
انگار داشتم چیزی رو لگد میکردم
بی خیااال
و در آخر رو خودم خوابیدم آخ که چه حالی میداد
وطنم را, وطنم را, وتنم را در زیر پا له کردم,و له شدم
من له هستم!!!