چوپلی نامه

بخوانید روزگار در حال فراموش را

چوپلی نامه

بخوانید روزگار در حال فراموش را

و بالاخره بدنیا آمدم

خیلی تاریک بود راه فرار نداشتم نه دری، نه نوری چشامو بسته بودم. نه!، فکر میکردم بسته بود ولی باز بود آخه نوری نبود خودمو خیس کرده بودم. نه!، جام خیس بود خیلی ترسیده بودم هی زور زدم هی زور زدم هی زور زدم...هی ی ی آآآآخ، و بالاخره بدنیا آمدم...