چوپلی نامه

بخوانید روزگار در حال فراموش را

چوپلی نامه

بخوانید روزگار در حال فراموش را

·         وقتی پیراهن گلدارت را می پوشی، گلها جان می گیرند.

·         شکوفه پیراهنت با حرارت بدنت رشد می کند.

·         وقتی پیراهن گلدارت را می پوشی، گل را با گل تزیین می کنی.

·         بهار نسبت به گلهای قالی هم عشق می ورزد.

·         پارچه ساده را هم که می پوشی گلدار می شود.

·         بهار در باغ ، برگ سبز می کاشت.

·         بهار در پاییز ، گل کاغذی را بو می کرد.

·         بهار همراه آخرین گلی که پرپر شد، پژمرد.

·         در بهاران از ترس اینگه گیاه روی گونه ام نروید ، اشک نمیریزم.

·         گلهای دامنت را با قطرات اشکم سیراب نمودم.

·         وقتی به تو نگاه می کنم، چشمم از من تشکر می کند.

·         وقتی تو نیستی ، نگاهم حوصله نمی کند پایش را از چشمم بیرون بگذارد.
 

کاریکلماتور از پرویز شاپور

اندرونیه آدمیان

و آنگاه که موسم جفتگیری میرسد قوچان شور میکنند. بویی متعفن تنوجانشان را فرا میگیرد  

 

 

آنگونه که اگر قوچی را کارد زنند و گوشتش را در هفت آب بجوشانند آن قوچ را خوردن نشاید... 
 

 

وآنگاه که موسم جفتگیری میرسد قوچان عورعور میکنند و از میشان بسیار کام میگیرند...

 

وآنگاه که موسم جفتگیری در میگذرد قوچان را دیگر با میشان کاری نیست و تعفن از وجودشان  

 

زایل میگردد
 

 

آدمی را اندرونیست که قوچان بسیار در آن به آخور کشیده شده اند وچون گردن از آخور بگسلند  

 

میشی را  از آنها امان نخواهد بود حتی اگر موسم جفتگیری گذشته باشد.

وقتی بچه بودم

یاد گرفته بودم خودمو خراب نکنم 

 

 بابا ,لنگ درازترین بابای دنیاو مادرم  هزار ساله  

 

وقتی بچه بودم کنج دیوارحیاط دعای بارون میخوندمو اون از آسمون روی سرم میشاشید

 

گفت  میدونی چجوری بدنیا اومدی  

 

دیدم بابا, مامانو میبوسه اونم اومد  منو بوسید ومن سرخ شدمو  گاز زدم, گاز گرفتم, گاز دادم, گو...باز خودمو... 

  

وقتی بچه بودم عاشق خانم مجری شدم میخواستم خانم جغد کارتونی رو ببوسم!!!

 

وقتی بچه بودم  به مادرم گفتم وختی بزلگ شدم یه بچه بیال تا بمن بگه بابا  

 

وقتی بچه بودم خیلی بچه بودم  

 

وقتی بچه بودم بابا بود, مامان بود, بوس بود,گاز بود, بچه بود  

 

گروه تاتر ققنوس

کارهای آینده گروه ققنوس به کارگردانی عبدالمحمد سالاری :   

 

1-اوشار نوشته عبدالمحمد 

  

2-لیرشاه بادوکی نوشته مهدی صفری 

 

3-رویای تفتیده نوشته حسین ابراهیمی

من له هستم!!!

اول همه جا سیاهی بود و سیاهی 

نه , فقط سیاه بود ایستادمو به سیاه خیره شدم انگار داشت گریه میکرد 

 اشکش رو سرم سرازیر شد سر تا پامو خیس کرد 

 سردم شد سردیه نوک انگشتام ماتحتمو قلقک میداد ولی بعد فهمیدم که از سردیه انگشتام نیست یکی داشت منو انگشت میکرد دیدم سیاست  

میخواستم کل بکشم ولی یادم رفته بود که لالمو زبونمو نساخته رها کرده بودن 

 میخواستم خودمو ببینم 

 چشامو کامل باز کردم با خودم چرخیدم ,سرم دور خورد و دور میخوردم با خودم دورمیزدم   

ایستادم 

,ولی خودمو ندیدم  

خودم کجام 

خودم کجاست  

انگار حشیشی کنج لبمو بوسیده بود منگ بودم  

آها تازه یادم افتاده بود که رو خودم وایسادم, سنگینیمو احساس کردم  

 رو خودم راه رفتم  و راه رفتم تا از سیاه دور شدم  

از خوشحالی بی اراده میدویدمو در هوای باز میپریدم 

 انگار داشتم چیزی رو لگد میکردم  

بی خیااال 

 و در آخر رو خودم خوابیدم آخ که چه حالی میداد  

وطنم را, وطنم را, وتنم را در زیر پا له کردم,و له شدم  

من له هستم!!!